اين روزها كوچهاي نيست كه عزادار نشده باشد و سينهاي نيست كه بدون اندوه، زمستان گذشته را بهار و بهار گذشته را زمستان نكرده باشد اما، سنگيني "مرگ" در گوشهاي از اين شهر بيشتر است ...
اينجا در انتهاي جاده زندگي از در و ديوار غم ميبارد، صداي شيون و گريه همه فضا را پر كرده است؛ چشمها گريان و و چهرهها در هم رفته، برخي هم فريادشان را در سينه حبس كردهاند. همه جا را رنگ سياه گرفته و صداي آژير گوشخراش خودروهاي حمل متوفي دلهره عجيبي دارد؛ صداي لا اله الا الله بلند ميشود. در خودرو باز ميشود و تابوتي را تحويل چند نفر ميدهند. صداي ضجه بالاتر ميرود، اما عدهاي با فاصله ايستادهاند، انگار همه از كاورپوش مشكي ميترسند. چند نفر تابوت را به سمت ايستگاه تطهير ميبرند، جايي كه آب پاكي روي دست آدمهايي كه تا همين چند ساعت پيش نفس ميكشيدند ريخته ميشود و عزيزانشان مرگ آنها را عيانتر به چشم ميبينند…
با نالطفي كرونا، روزهاي زيادي از سال، آمار آدمهايي كه جان دادند و براي پوشيدن جامه نو براي دنياي جديد راهي آرامستان باغ رضوان شدند چند برابر شد تا سنگيني بار غم اين گوشه از شهر بيشتر هم شود.
آدمهاي مردمدار
سالن تطهير آرامستان در اين روزها كمتر از قبل نفس راحت كشيده و كم پيش آمده از صبح تا ظهر روزهاي هفته، پنج سنگ تطهير اين سالن بيكار باشد؛ اين را احسان 29 ساله، يكي از تطهير كنندگان آرامستان ميگويد: " قبلاً در بخش ديگري بودم، در فضاي سبز باغ رضوان كار ميكردم و چهار ماه است كه اينجا هستم. فضاي سبز كه بوديم با مردمي كه اينجا ميآمدند براي كفن و دفن فوتي خود سروكار داشتيم، حالا هم جور ديگري سروكار داريم؛ اصلاً كار آرامستان همين است، درست با مرده طرفيم اما خانواده او هم هستند و بايد مردمدار باشيم مخصوصاً اين روزها كه اين مريضي هم آمده… فكرمان اين بوده كه كسي برخورد بدي از ما نبيند و به همه عزت و احترام بگذاريم چون عزيزانشان را از دست دادهاند."
وي ميگويد: " اولين باري كه قرار شد ميتي را غسل بدهم، حس عجيبي به من دست داد حسي شبيه به ترس يا تلنگر. سعي كردم كه خونسرد باشم و اضطراب به خودم راه ندهم، اما آن شب را نخوابيدم. "
چهار ماه پيش، دقيقاً اوج شيوع كرونا بود، جايي كه درهاي بسياري از اماكن شهر بسته بود، در سالن تطهير به روي احسان باز شد: "قسمت شد كه به اينجا بيايم… اين امتحان الهي بود كه بيايم و با چشمهاي خودم ببينم كه مردني هم هست! ديدم كه اين مريضي فقط براي پيرمردها نيست، براي جوان 26 ساله هم هست… روزهاي سختي بود، بعضي روزها تا 43 نفر هم ميآوردند كه چند تا فوتي كرونايي هم بين آنها بود… خدا را شكر كه الان كمتر شده، مثلاً امروز 18 نفر فوتي مَرد داشتيم. در اين روزها غرورم زياد شكسته وقتي اموات همسن و سال خودم را ميبينيم كه شايد آرزوهاي زيادي داشتهاند و امروز روي سنگ غسالخانه دراز كشيدهاند."
وي ميگويد: "اينها فقط عدد نيست كه بگوييم اين تعداد آدم مردهاند… ببينيد… ما بايد همه آنها را بشوييم، شما يك بچه كوچك يا يك پيرمرد زنده را در خانه بخواهيد بشوييد، چقدر اذيت ميشويد؟ همين اوضاع براي ما هم هست، به جاي يك نفر 43 نفر در بعضي روزها ميشستيم، تازه آدم مرده با زنده خيلي فرق دارد، مردهها سنگينتر هم هستند. البته ما حتي روزهايي كه تعداد بهخاطر كرونا بالا ميرفت، 9 نفري دست به دست هم كار را جلو ميبرديم، يكي ميشست، يك كفن پهن ميكند، نميگذاشتيم تعداد زياد، كارمان را عقب بيندازد."
چند قدم آنطرفتر از سالن تطهير، سالن انتظار است، آدمهايي كه يك سال پيش خيال نميكردند دنياي كرونا زده عزيزانشان را بگيرد، حالا خيره خيره به مانيتوري كه اسامي متوفيان روي آن نمايش داده شده، نگاه ميكنند تا از ميان بغض عدهاي و شيون عدهاي ديگر نام عزيزشان را بشنوند و راهي مراسم خاكسپاري شوند.
آدمهاي حق به جانب
در كنار آن صداي شيون كه مرسوم هر عزايي است و صداي "الصلاة… الصلاة" يكي از روحانيون در سالن انتظار كه براي خواندن نماز ميت راهي دالان منتهي به سالن تطهير ميشود، احسان از صداهاي اعتراض و حق به جانبي كه اين روزها شنيده روايت ميكند:
"همين امروز يك جوان را براي شستوشو آورده بودند، رفقاي اين پسر دنبال او بودند… جلوي سالن پرده داريم، موقع شستوشو پرده را كشيديم كه جنازه پيدا نباشد چون براي غسل، كارهايي داشت كه نبايد كسي ميديد… ديديم صدايشان بلند شد و از دستمان شاكي شدند كه چرا پرده را كشيدهايم، با لگد به در زدند، سر و صدا كردند كه بايد پرده كنار برود ولي ما اجازه اين كار را نداريم، رفتم پرده را كنار زدم، با رفقاي اين پسر حرف زدم و گفتم ببينيد كار خاصي نميكنيم ولي نبايد پرده كنار برود."
وي ادامه ميدهد: "بعضيها نميدانند، فكر ميكنند ما بيدليل پرده ميكشيم و اجازه نميدهيم همراهان كساني كه فوت شدهاند جنازه را ببينند… ممكن است شخصي كه فوت كرده رضايت نداشته باشد كه بدنش را كسي جز غسال ببيند، مردم بايد اين چيزها را درك كنند. يك بار يك نفر به خود من گفت پدرم وصيت كرده جز غسال كسي بدنش را نبيند، خب اگر ما اين را رعايت نكنيم ذمه گردنمان است و بايد جواب بدهيم… عمل به وصيت آدمها از واجبات كار ماست."
مردمداري در حرفهايش، گلايهها را پنهان ميكند اما نميتوان از فشار كاري كه اين روزها و اين ماهها روي تطهير كنندگان آرامستان بوده سخن نگفت، احسان ميگويد: "جنازه با هر سر و شكلي كه ميآيد فشار زيادي روي ماست، تازه سر و صدا هم اگر بشود اين فشار بر ما بيشتر ميشود… بعضيها نوع رفتارشان خوب نيست، ماشين حمل متوفي كه ميآيد بعضي خانوادهها اصلاً دست به جنازه نميزنند، توقع دارند همه كار را ما انجام بدهيم يا مثلاً توقع دارند همان وقت كه جنازه ميرسد ما شروع به شستن كنيم انگار نه انگار كه جنازههاي ديگري هم هست."
وي از نوع برخوردها گلايه ميكند: "مريضي (كرونا) كه آمد، گفتند اجازه تجمع ندهيم، مدام بايد بگوييم كه جلوي در تجمع نكنند اما گوش نميكنند؛ البته اكثراً رعايت حال ما را ميكنند و زبان تشكر دارند اما بعضيها هم هستند كه رعايت نميكنند… از سازمان به ما ميگويند كه درست رفتار كنيم و حتماً به همين شكل رفتار ميكنيم ولي بعضيها واقعاً برخورد بدي با ما دارند."
او از شايعهها ميگويد: خيليها ميگويند كه ما اموات كرونايي را غسل نميدهيم اما اينطور نيست ما با پوشيدن لباس مخصوص اين كار را انجام ميدهيم؛ غربت اين اموات حس سنگين خاصي دارد، نوع دفن شدنشان، نوع تحويل گرفتن آنها و اينكه كسي آنها را تا لحظه دفن شدن همراهي نميكند."
آدمهاي امانتدار
آدمهايي كه سخت دهان به صحبت باز ميكنند، انگار هرچه ديدهاند را امانت پيش خود ميدانند… بعد از يك صبح تا ظهر روي پا ايستادن و تحويل گرفتن و دادن متوفيان، زهرا كه به گفته خودش 17-18 سال است كه كار تطهير مردگان را انجام ميدهد، نفسي تازه ميكند و از روزهايي كه كرونا آمد و هنوز هم قصد رفتن ندارد ميگويد:
"ما قبلاً خيلي حواسمان به بهداشت اينجا بود، كرونا كه آمد اين حواس جمعي بيشتر شد؛ از بس مواد شوينده ميزديم يك روز كف زمين ليز شده بود من خوردم زمين و دستم شكست… تا خوردم زمين گريه ميكردم چون ميديدم كرونا چه بر سر مردم آورده و ميترسيدم من هم كرونا بگيرم… دستم خوب شد و از آن روز كرونا نگرفتم ولي چند هفته بعد، آخرش كرونا هم گرفتم."
وي ميگويد: "كرونا كه آمد دلواپسي بعضي خانوادهها هم بيشتر شد، مثلاً ميگفتند مرده ما را بهتر شستوشو دهيد اما واقعاً براي ما فرقي نميكرد كه اين فوتي كرونا داشته يا نه؛ همه برايمان يكي بودند. البته كارمان بيشتر شد و بعضي روزها تا 30 تا فوتي زن هم براي شستن ميآوردند كه اين چند روزه به 8-9 نفر رسيده است."
زهرا ادامه ميدهد: "خدا كند اين كرونا برود… لااقل وقتي كرونا نباشد و يك نفر فوت ميكند غصه اين را نداريم كه كرونا اين همه آدم را ميكشد، ميبينيم بيشتر مرگها طبيعي بوده و به ندرت با بيماري ميميرند."
وي از نگاه ديگران به شغلي كه دارد ميگويد: "اوايل خيلي بد به ما نگاه ميكردند، تحويلمان نميگرفتند، اينطرف و آنطرف آشنا و همسايه را كه ميديديم به ما محل نميگذاشتند؛ قبلاً رفتارها خوب نبود اما حالا بهتر شده و فرهنگ مردم بالاتر رفته است به چشم بد به شغل ما نگاه نميكنند. بچهها هنوز هم با كارم مشكل دارند، ميگويند زودتر بازنشسته شو… ميخواهند زن بگيرند اما دلشان نميخواهد شغل من اين باشد، چون هر خانوادهاي فكر خودش را دارد ممكن است با يك خانوادهاي وصلت كنيم و به چشم بد به ما نگاه كنند. من سه تا پسر دارم، دختر نيستند كه راحت باشد، پسر زن دادن با اين كار ما سختتر است."
زهرا معتقد است: "من روحيه بازتري نسبت به آشناها دارم، گذشت بيشتري دارم، كينهاي از كسي به دل ندارم… نه فقط حرف من باشد، بقيه همكارانمان هم همين شكل هستند، اصلاً محيط اينجا آدم را همين مدلي ميكند."
آدمهاي همين مدلي اما گاهي كار سختتر و سنگينتري دارند: "بدنها تفاوت زيادي با هم ندارد اما شستن بدنهايي كه در سردخانه مانده سختتر است، چون هم سنگينترند هم بايد آب همه جاي بدن را بگيرد. اين جنازهها بلند كردنشان سخت است، البته نه اين ميتهايي كه يكي دو روز در سردخانه مانده باشند، منظورم جنازههايي است كه چند روز در سردخانه باشند و يخ زده باشند."
آدمهاي بلاتكليف
سرويس روزانه كه ميآيد، آماده رفتن ميشوند، كارشان تمام شده است و اين روزها كه كرونا كمتر جان ميگيرد، خيالشان هم راحتتر است. شايد به غم آرامستان عادت كرده باشند اما خيليها كه سال تا ماه هم پايشان به باغ رضوان نميرسد، غم مرگ ديگران آنها را به سالن انتظار ميرساند، اين غم را سنگينتر احساس ميكنند.
حس مرگ براي خيليها كه ماندهاند بلاتكليفي ميآورد؛ مانند جواني كه تنها در سالن انتظار راه ميرود، زانوهايش نيمهجان است و زير لب حرف ميزند، مسير سالن تطهير تا انتظار را ميرود و ميآيد، گويي به زبان ابوسعيد ابوالخير "القصه پي شكست او بسته صفي، مرگ از طرفي و زندگي از طرفي".
روابط عمومي و امور فرهنگي سازمان آرامستان هاي شهرداري اصفهان